مریممریم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
متینمتین، تا این لحظه: 2797 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

لحظات رویایی مرمر ومامانش

یه خانواده خوشبخت و شاد بهشت زودتر از موعد است

خدایا:

خدایا؛ بضاعت من به قدری است که نمی دانم در حق آشنایان و دوستانم چه دعایی کنم اما می دانم که تو از حال آنان آگاهی پس بهترین ها را برایشان کرم نما...   ...
29 آذر 1393

کربلای مامان جون

عزیز دلم مامان دون (جون) چند روزیه رفته کربلا یعنی ازموقعی که رفته من فکر وذهنم شده تو صبح میبرمت پیش خاله هات با خاله رباب خیلی خوبی ولی ازخاله عتاب حساب میبری چون زیاد پیشش نبودی بهش عادت نکردی خیالم جمع هست که پیش خاله ها هستی ولی روزی 20بارزنگ میزنم سراغت رو میگیرم چون مامان جون ازمن هم بیشتر هواتو داشت اصلا ساعت خواب وخوراک وجیش و...تورو قشنگ میدونست  عزیزم هرروز زنگ به مامان میزنم که زیارت بسه زود بیاد ولی خوب توقع بیجاییه اون چه گناهی کرده که جور من رو بکشه البته اونم زنگ میزنه خاله ها که مریم پیش شما امانته خوب ازش مراقبت کنید خلاصه توصیه ای لازم راکرده خدا مامان جون وبرای ما وتو همه سالم نگه داره انشاله به سلا...
15 آذر 1393

مامان قربونتون بره تو وبابایی

عزیز دل مامان دیروز برای من سرکارخیلی خسته کننده بود ولی وقتی رفتم خونه تورو بغل کردم کل خستگیم دررفت خیلی سرحال شدم ولی وقتی بابا اومد خونه کمی ناراحت بود انگار بارئیسش بحثش شده بود خدا ازاین کله گنده ها نگذره که میخوان فقط به ادم زور بگن بقیه که سفارش شده هستند حق دارند هرکاری بکنن تند وتند حکم وسمت میگیرند ولی بابای تو که صبح تا غروب زحمت میکشه اخرش اینجوری .....خیلی با بابات حرف زدم که خدابزرگه ماخداراداریم خدا جای حق نشسته همین که میدونی پولت حلاله خودش کلی می ارزه بغلش کردم بوسش کردم تورو مینداختم بغلش تا فراموش کنه بلاخره موفق شدیم من وتو اخرش به نفع تو تموم شد بابا گفت بریم بیرون یک دوری بزنی...
4 آذر 1393
1